من آن شمعم که شبها در شبستان تو می سوزم به ظاهر شاد و در باطن ز هجران تو می سوزم دوست نداشتم توي وبلاگ پريسا مطالب ناراحت كننده بنويسم ولي ميخوام از زني بگم كه با رفتنش غمي بزرگ بر دل ما بر جاي گذاشت كسي كه جز مهر و محبت بي انتهايش در خاطرم نيست زني كه با تنها نتيجه اش پريسا آنقدر محبت داشت و آنقدر جوياي احوالش بود كه حيف ديدم تا از او كه پريسا بارها نام او را بر زبان مي برد و او را بسيار دوست داشت ننويسم. نوشتم تا خاطره اي باشد شايد وقتي پريسا بزرگ شود اصلا او را بياد نياورد اما در اينجا شرح محبت بي دريغش بر جاي ماند. من اولين نوه اش بودم اولين خاطراتي كه از او دارم شبيه همين محبت هايي است كه الان ما...