پريساپريسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
پدرامپدرام، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

پريسا و پدرام سلیمانی

باز اومدیم بعد از یه مدت نسبتا طولانی

سفر به سیرچ

سلام دوستان من پریسا هستم. میخام براتون یه خاطره دیگه امو تعریف کنم که خاطره قشنگیه و دوست دارم شما هم بشنوید. یه روز من با بابابزرگم و مامان بزرگم و داییم و خالم اینا رفته بودیم سیرچ. شب خوابیدیم. شب که شد پرهام همش می گفت من واکسن کلاس اول زدم به دستم فشار نیارین به خاطر همین مامانش همش بهش می گفت برو اینو اونو بیار می گفت برو خودت بیار من واکسن زدم صبح روز بعد داشتیم میرفتیم یه جای دنج کنار رودخونه  بشینیم بعد تو راه که داشتیم میرفتیم من سوار ماشین خاله اینا شدم پیش پرهام و با توپ بازی کردیم اونم تو ماشین😁بعد رسیدیم کنار رودخونه اونجا زیرانداز انداختیم من و پرهام و پویا رفتیم تو رودخونه. خیلی آبش سرد بود🤩 من و پرهام از خوشحالی ترک...
14 شهريور 1399

اولین خاطره از زبان پریسا در 9 سالگی

سلام من پریسا هستم من به سن تکلیف رسیدم اما خیلی وسواسی ام تا اینکه میرم خونه مامان جونم یهو شوهر خاله ام میاد اونجا. تا اینکه در میزنه دلم میلرزه میگم وای خدا وای چکار کنم؟! چادرملو بدین بپوشم بعد بابابزرگم میاد میگه در رو باز کنم من میگم نه نه!! هنوز چادرمو نپوشید بعد که مامان جونم چادرملو بهم میده وقتی می پوشم میگم بابا جونم در رو باز کنه بعدش یه دفعه می بینم پرهام 6 ساله و پویا 2 ساله جلو چشای منن. بعد همش دلم میخاد باهاشون بازی کنم ولی میگم منت کشی نمی کنم ولش کن بعدش همش نیم ساعت صبر می کنم بعد میکنم اینا که نیومدن منت کشی میگم خودم میرم با اینا بازی کنم. ظهرها که پویا اونجاست وقتی ظهرها میان دنبالش پرهامم میخان ببرن پرهام همش میگه ربع...
14 مرداد 1399
1