پريساپريسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
پدرامپدرام، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

پريسا و پدرام سلیمانی

باز اومدیم بعد از یه مدت نسبتا طولانی

بروز احساسات

1392/7/23 13:37
نویسنده : مامان نجمه
512 بازدید
اشتراک گذاری

پريسا يه مدتيه خيلي احساساتي شدهقلب . دختر مامان مياد پيشم وميگه بيا بغلم(يعني بغلم كن) بغلو همش منو مي بوسهماچ اونم با چه صدايي مامـــــــــــان آييييييييييييييي خدايـــــــــــــــا و هي منو ميفشاره و ميبوسه و چون من همش اينجور وقتا ميفشارمش و ميگم دختـــــــــــــــــــرم نميدونم چرا؟ ولي اون ميگه پســــــــــــــرمسوال نميدونم اين پسرم از كجا اومده؟؟متفکر دو روز پيش گذاشته بودمش خونه مادر شوهرم وقتي رفتم بيارمش بالا ديدم مثل بچه هاي بي مادر نشسته و با خودش ناله ميكنه نگرانافسوسو مي گه مامانـــــــــــي كجايييييييييييييي من دارم گريه ميكنم ولي گريه نمي كرد دروغگوفقط ناله ميكرد . مادر شوهرم كه واسه خودش نشسته بود قران مي خوند و پدر شوهرمم سرش تو كار خودش ، وقتي رفتم جلو مي بينم خدايااااا دختره واسه خودش ناله و بينيش پايين افتاده و دور دهنش به خاطر چيزي كه بهش دادن خورده كثيف و قر و قاطي و  خشك شده اصلا يه وضعيکلافه من كه تا بحال هيچوقت نذاشتم يه ذره دور دهنش كثيف شه اونوقت حالااااا.. سريع بغلش كردم بردم تميزش كردم و قربون صدقش رفتم و آوردمش بالا

ديروز كه رفتم دانشگاه باز پريسا رو گذاشتم پيش مادر شوهرم. همون ساعت يعني 7 انگار بيدار شده بود و ديگه نخوابيده بود قبلش بهشون گفتم بهش صبحونه بدين و وسط صبح و ظهر تخم مرغ بدين و چون ميدونستم ميخوام تا ساعت 1 بيرون باشم، چون ميخواستم از دانشگاه برم خريد و يه كفش و شلوار واسه خودم بخرم، يه خورده ماكاروني از شب قبل هم بردم گفتم ساعتاي 1 بهش بدين و حسابي به دليل اين همه زحمت كه دادم تشكر كردم. وقتي برگشتم پريسا خواب بودخوابمادر مي گفت قبل اينكه بخوابه دراز كشيده با ناله مي گفته: ماماني كجايي/من خوابم مياد / بيا /دارم گريه مي كنم /مامان جوني بيا /من دارم گريه مي كنم/ بيا بخوابيم و ... الهي بميرم عين بي مادرا  ناله مي كرده حالا مي گم چي خورده ؟ميگن فقط يه تخم مرغ بدون نون منتظر البته همش با فاطمه دختر عموش بازي كرده بعد اون رفته مهد و تنها بوده ت و منم كه ديگه نهار نداشتم همون جا موندم و نهار قرمه سبزي خوردم. من گله اي از مادر شوهرم ندارما چون وظيفه اي ندارن همين كه نگهش ميدارن خيلي هم خوبه اينطور نيست كه بهش نرسن مثلا منتظرن خودش بگه من غذا ميخوام خب اينم نمي گه اونها هم فك مي كنن نميخواد ديگه و طبق سليقه خودشون هم باهاش رفتار مي كنن كه مثلا اگر بخوان مواظب تميز بودنش باشن ديگه بايد همه كاراشونو ول كنن و به اون بچسبن كه نميشه ديگهچشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

توت فرنگی- سایتی متفاوت(مامان علیرضا)
23 مهر 92 16:26
ای کاش نزدیک بودم عروسم رو خودم نگه می داشتم نمی تونم تحمل کنم بچه ام غذا نخوره راستی خصوصی داری؟
توت فرنگی- سایتی متفاوت(مامان علیرضا)
23 مهر 92 16:26
دانشگاه شاغل شدی به سلامتی
یعنی میری دانشگاه؟



مثل قبلن يكي دو روز در هفته
توت فرنگی(مامان علیرضا)
23 مهر 92 23:17
عیدت مبارک عزیزم انشالله زندگیت سر شار از شادی و سلامتی باشه
مامان سهند و سپهر
25 مهر 92 8:46
سلام عزيزم
خسته نباشي
دانشگاه براي درس ميري يا تدريس؟ بسلامتي ايشالا.
آخي پريسا كوچولو . زبونت و گار بگير ماماني. بچمون يه مامان خوب و خوشگل داره . ايشالا خدا هميشه براي همديگه نگهتون داره.
راستي خصوصي هم داري خانمي.
ببوس پريسا جون رو.


سلام عزيزم مرسي چند درسي رو تدريس مي كنم
مامان زینب
26 مهر 92 0:34
بمیرم الهی خیلی دلم گرفت امیر من هم تا بیام از سر کار بیام کلی بچم چشم به دره واقعا درکت می کنم خدا مادر هیچ بچه ای را شاغل نکنه البته تا قبل از سن مدرسه .


خدا نكنه عزيزم البته من هفته اي دو روز دانشگاه تدريس مي كنم بقيه اش خونه ام
مامان پندار
27 مهر 92 0:44
ای جونم.... مهربونم.... عزیزم این کارش خیلی طبیعیه بین 2 تا 3/5 سالگی اوج وابستگی بچه ها به والدین خصوصاً مادره...... هر بچه ای یه جوری بروز میده....
توت فرنگی(مامان علیرضا)
27 مهر 92 10:22
سلام دوست جونی
خوبی
ممنون از تذکرت
فکر نمی کردم اینجوری باشه
قربونت برم فکر منی



آخه ديدم بعضيا گفتن مطالبي رو گذاشتن و مسدود شده وبلاگشون گفتم يه دفعه از تو نشه
مامان مانلی
27 مهر 92 19:12
همه مادر شوهر ها یک کرباسن

الهی بگردم دلم گرفت


توت فرنگی(مامان علیرضا)
30 مهر 92 7:23
سلام عزیزم
خوبی
سوال خوبی تو پرسش و پاسخ گذاشتی
منو بردی به زمان مجردی
آخه دیگه بعد ازدواجمون فط مجله خوندیم
خودتم بیا یه نظر بده
خیلی دلم می خواد با کتاب هایی که تو خوندی هم آشنا بشم


توت فرنگی(مامان علیرضا)
30 مهر 92 7:25
عزیز دلم پرسا جون به مامان بگو آپ کنه دلم برای کارات تنگ شده زود باش دیگه مامانی برای تو و پریسا جونم
توت فرنگی(مامان علیرضا)
1 آبان 92 11:07
با با کجایی نیستی دلم تنگ شده براتون بیا دیگه
رضوان مامان رادین
1 آبان 92 19:24
ای جونم دخمل عسلی شیرین زبون....عیدتون هم مبارککککککک
توت فرنگی(مامان علیرضا)
2 آبان 92 1:03
عزیز دلم خوبی امروز هر کاری می کردم وبت باز نمی شد الان بازش کردم خیلی خوشحال شدم اومدی وب انشالله سلامت باشی خیلی دلم برات تنگ شده عید تو هم مبارک عزیز دلم
مامان پریسا
2 آبان 92 2:16
سلام خانمی خوبید؟
دیدم اینجا هم یه پریسا و مامان پریسا هست کنجکاو شدم سری بزنم....

وای من هم دقیقا همین مدلی دیدم که پریسا مثل بی مادرا ناله میکنه وای که دلم کباب شده...

خب دیگه به قول شما نمیشه از بزرگترها بیشتر از این انتظار داشت

هر کسی بهتر از عادت بچه اش خبر داره....


سلام عزيزم مرسي كه به ما سر زدين
مامان سهند و سپهر
4 آبان 92 10:32
سلام عزيزم .پريسا گلي خوبه ؟ خودت خوبي؟ خودت هم پاسخ سوالهاي زيبات رو بده توي پرسش و پاسخ ماماني. ببوس پريسا خوشگله رو.
مامان سهند و سپهر
4 آبان 92 11:56
خصوصي
مامان پریسا
4 آبان 92 15:44
ممنون گلم. شما هم با افتخار لینک شدید.
زهره(مامان فاطمه)
5 آبان 92 2:12
الهی بمیرم برای پریسا ودخمله خودم.راست میگی ما که نمیتونیم انتظار بیش از حد ازشون داشته باشیم من که مادر شوهرم اصلا نگه نمیداره هرروز خونه مامانمه.اگر یه وقتایی مامانم نتونه کلی بااصرار قبول میکنه نگهش داره.
مامانِ حنـــــــا
19 آذر 92 13:15
وااااااااااااااااای عزیزم ......... قربون شیرین زبونیت برم ... با اون پسرم گفتنت خیلی حال کردم خاله جوووووووووووون . بوووووووس