پريساپريسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
پدرامپدرام، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

پريسا و پدرام سلیمانی

باز اومدیم بعد از یه مدت نسبتا طولانی

جشن تولد

و امروز دوباره متولد می شوي و شمع‌ ها کـه سهم توست از زندگی و ستاره هائی کـه بـه مهمانی آمده اند و شکوفه هائی کـه دوباره خواهند شکفت و عطری کـه نصیب پروانه هاست و تـو سهم مـن از تمام زندگی تولدتان مبارک عشقهای من .پریسای عاقل و زیبا و عزیزم و پدرام فسقلی مو فرفری ناز من. یه روز بزرگ میشید و این وبلاگ رو خواهید دید امیدوارم نی نی وبلاگ تا اون زمان باقی بمونه . جشن تولد دوتایی ،یهویی،بدون برنامه  ...
10 آبان 1401

شهریور ۱۴۰۱

مسافرت به چادگان و همدان در این لحظه پدرام ۲ سال و ۱۱ماه داره و پریسا قراره بره کلاس ششم . این سفر خیلی خوش گذشت .پدرام بسیار شیطون بود و غار علیصدر نبردیمش ولی ابشار گنجنامه اومد و اینقدر توی آب ذوق زد و آب بازی کرد که در نهایت افتاد تو آب و لباساش خیس شد و حسابی لرزید .پریسا هم دیدن غار علیصدر براش تجربه خوبی بود و از اینکه از داخل یه غار رد میشه ذوق زیادی داشت.این سفر حسابی به باباجون و مامان جون زحمت دادیم  ...
29 شهريور 1401

سفر به سیرچ

سلام دوستان من پریسا هستم. میخام براتون یه خاطره دیگه امو تعریف کنم که خاطره قشنگیه و دوست دارم شما هم بشنوید. یه روز من با بابابزرگم و مامان بزرگم و داییم و خالم اینا رفته بودیم سیرچ. شب خوابیدیم. شب که شد پرهام همش می گفت من واکسن کلاس اول زدم به دستم فشار نیارین به خاطر همین مامانش همش بهش می گفت برو اینو اونو بیار می گفت برو خودت بیار من واکسن زدم صبح روز بعد داشتیم میرفتیم یه جای دنج کنار رودخونه  بشینیم بعد تو راه که داشتیم میرفتیم من سوار ماشین خاله اینا شدم پیش پرهام و با توپ بازی کردیم اونم تو ماشین😁بعد رسیدیم کنار رودخونه اونجا زیرانداز انداختیم من و پرهام و پویا رفتیم تو رودخونه. خیلی آبش سرد بود🤩 من و پرهام از خوشحالی ترک...
14 شهريور 1399