پريساپريسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
پدرامپدرام، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

پريسا و پدرام سلیمانی

باز اومدیم بعد از یه مدت نسبتا طولانی

اين چند روز

اين چند روز پريسا حسابي سرگرمه يه روز كه باباجون اينا اومدن خونه مون پريسا بغلشون شد و پايين نيومد و همراهشون رفت و شب همونجا خوابيد تا فردا شبش اونجا بود. پسر عمو حسن هم كه از يزد اومده بودن و يه روز هم پيش هم بودن و حسابي بازي كردن . ديشب هم كه رفتيم پارك مادر و اونجا تاب و سرسره بازي مي كرد ديگه حسابي تو سرسره بازي مهارت پيدا كرده . براي اولين بار ترامبولين(بپر بپر) هم رفت اولش كه بلد نبود و يكم مي ترسيد تا اينكه باباش هم رفت پيشش و دستشو گرفت تا خواست ياد بگيره وقت تموم شد كه آقاهه اجازه داد بيشتر بمونه نميدونم چرا نمي پريد چون تو خونمون رو تخت ما همش بپر بپر مي كنه. امروز روز بيكاريش بود كه بابا جون اينا اومدن خونه مون از صبح تا ظهر پ...
23 مرداد 1392

شعر كودكانه

شعر اقا خرگوشه برای بچه کوچولو های ناز نازی : یک روز یه آقا خرگوشه رسید به یه بچه موشه موشه دوید تو سوراخ خرگوشه گفت : آخ وایسا، وایسا، کارت دارم من خرگوش بی آزارم بیا از سوراخت بیرون نمی خوای مهمون یواش موشه اومد بیرون یه نگاهی کرد به مهمون دید که گوشاش درازه دهنش بازه، بازه شاید می خواد بخوردم یا با خودش ببردم پس می رم پیش مامانم آنجا می مونم مادر موشه عاقل بود زنی با هوش و کامل بود یه نگاهی کرد به مهمون گفت ای بچه جون! این خرگوشه خیلی خوب و مهربونه پس برو پیشش سلام کن بیارش خونه خودم كه خيل...
23 مرداد 1392

تبريك

هزاران آفرین بر جانت ای ماه روان عاشقان قربانت ای ماه   مبارک باد ماه عشق بازان که بنشینند در ایوانت ای ماه   مبارک باد عید روزه داران نکویان جهان مهمانت ای ماه   مبارک باد شهر الله اعظم همایون طالع رخشانت ای ماه   همه مهمان سلطان وجودیم خوشا بر سفره ی احسانت ای ماه عيد فطر برهمه شما دوستان هميشگي مبارك باد . اميدوارم طاعات و عباداتتان مورد قبول خداي مهربون قرار گرفته باشه   و امــــــــــــــــــــــــــــــــــا امروز روز تولد مامان پريسا هم هست تولدم مبارك       ...
18 مرداد 1392

ديالوگ دو نفره

مامان : ميخوام يه قصه برات بگم يكي بود يكي نبود غير از خداي مهربون ........ پريسا در حاليكه دو تا دستشو ميزاره رو دهن من: صدا نده صدا نــــــــــــده مامان: __________________ مامان : از رو دسته مبل برو پايين خطر داره پريسا: اذيت نكــــــــــــــــــن مامان: __________________ پريسا: آب لبات مخام مامان: نبات نداريم بابا بخره بهت ميدم پريسا : آب لبات مامان: هر وقت رفتي خونه مامان جون اونجا بخور پريسا: (با عصبانيت ميره سراغ تلفن و گوشي رو بر ميداره) مامان جون آب لبات مخـــــام مامان: خوبه تازه زبون باز كرده واي به حال چند سال كه چه عرض كنم چند ماه ديگه ...
10 مرداد 1392

پريسا و بازي جديد

اينم بازي جديد پريسا كه با گيره هاي لباس انجام ميده . يكيشو تو عكس مي بينيد . كارهاي ديگه هم انجام ميده مثلا همشونو به پشت همديگه وصل مي كنه يا به جاهاي مختلف وصل مي كنه . هر طور شده خودشو سرگرم مي كنه   ...
9 مرداد 1392