پريساپريسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
پدرامپدرام، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

پريسا و پدرام سلیمانی

باز اومدیم بعد از یه مدت نسبتا طولانی

وروجك

پريسا از همه چيز مي خواد بالا بره نميدونم همه تو اين سن اينجورين يا اين دختر خيلي بازيگوشه؟ از روي مبل ميره رو تاجش از اونجا لب پنجره، از روي مبل ميره روي سنگ اپن آشپزخونه از اونجا روي ميز آشپزخونه از اونجا روي صندلي بعد مياد پايين و برعكسشو هم همينجور، وقتي نشستم ميره روي شونه هام از اونجا ميخواد بره روي سرم باور كردني نيست فكر كنم در آينده صخره نورد بشه نمونه اش عكس در ادامه مطلب   وروجك مامان         صندليشو گذاشته روي ميز روش نشسته تازه هيچي بهش نگم روش وايميسته تو رو خدا نگاه كنيد ...
11 تير 1392

دو روز غيبت پريسا و رهايي از پوشك

روز جمعه بعد از ظهر رفتيم خونه مامان جون. شب، پريسا ساعتاي 9.5 خوابش برد آخه خيلي خسته شده بود چون ظهر هم نخوابيده بود، وقتي مي خواستيم برگرديم خونه مون، مامان جون گفت: بزاريد اينجا بمونه، اولش دلم نميومد كه بزارمش بعد ديدم ممكنه بيدار شه و بد خواب شه گذاشتم همونجا بمونه از طرفي هم گفتم يك روز به خودم استراحت بدم آخه تويه مقاله نوشته بود مادر دو روز از هفته بايد بچش رو پيش كس ديگه بزاره و از استرس دور باشه ... بقيه داستان در ادامه مطلب فرداي اون روز زنگ زدم مامان جون، گفتم دخترمو ميارين يا خودمون بيايم بياريمش . مامان جون گفت حالا فعلا بزارين باشه بعد از ظهر مياريمش. بعد از ظهر گذشت و شب شد و خبري نشد اين بار زنگ زدم گفتم م...
9 تير 1392

هنرهاي بافتني مامان واسه دختر گلش

در اين پست ميخوام هنرهايي كه تو اين سالهاي بعد از تولد پريسا از خودم در وكردم رو بزارم تا پريسا بدونه  مامانش، كه تو اين 27 سال از عمرش( به غير از دوران راهنمايي كه مجبور بود يه شال و كلاه ببافه ) به كاموا وميل دست نزده بود (در واقع فقط درس ميخونده و هيچ هنري نداشته) حالا به عشق دخترش چه كارايي كه نميكنه (يا به قول عادل فردوسي پور :چه ميكنههههههه) . البته خوب به دليل اينكه استفاده شدن يكم كهنه به نظر مي رسه ولي خوب عكساشونو ادامه مطلب ميزارم.                                &nb...
9 تير 1392

درد دل خدا

منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟ تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟ تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد   ادامه مطلب             منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست م...
7 تير 1392

لالا لالا پريسا لالا

پريسا وقتي خوابش مياد: پريسا لالا ، پاتته(فاطمه دختر عمو) لالا، عاد(عادل)لالا، بابا جون لالا، دايي لالا، گنجشك لالا، مهتاب لالا، خووشيد لالا، عمو مسن لالا، خالي (خاله) لالا، آقا ايسان لالا، .......                               هيسسسس دختر كتاب خونه من خوابيده ادامه مطلب عكسهاي خواب پريسا از  چند روزگيش تا الان   آااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي چقدر خوابم مياد ( 1 سال و 2 ماهگي)    خواب 1 سال و نه ماهگي      باور كنيد تو خونمون بالش فراوونه ولي...(1 سال...
5 تير 1392

اگر ... بودم

در ابتدا، تشكر از مامان فاطمه جون كه منو به اين پرسشنامه دعوت كردند.     اگر ماهی از سال بودم: مرداد ماه تولد خودم اگر روزی از هفته بودم: شنبه روز آغاز  اگر یه عدد بودم: 20 چون كارش بيسته ا گر نوشیدنی بودم: آب پرتقال  اگر ثواب بودم: ثواب نيت خوب اگر درخت بودم: سپيدار با برگهاي ابلقش كه با  وزش باد خيلي زيبا ست اگر میوه بودم: هلو اگر گل بودم: نرگس اگر آب وهوا بودم: خنك  اگررنگ بودم: آبي فيروزه اي و زرد اگر پرنده بودم: بلبل اگرصدا بودم: صدای طبيعت ا گرفعل بودم: مي توانم ...
3 تير 1392

آغاز 21 ماهگي

 پريساي مامان از امروز 20 ماهش تموم مي شه و پا توي 21 ماهگي يا همون اسال و نه ماهگي ميذاره واي كه چقدر ايام زود مي گذره. قربونت برم دخترم  چقدر بزرگ شدی شعرهايي كه پریسا تازه كلمات آخرشونو ميگه: عروسك قشنگ من قرمز        پوشيده                            با شير آّب              بازي نكن تو رختخوابه آبي مخمل           خوابيده                             نگا تو مثل    ...
30 خرداد 1392

پريسا و علاقه هاش(در يكسال و هشت ماهگي)

پريسا عاشق نانسي و لاكي و خرگوشيه .بچه تر كه بود همشون مي بايست رو زمين بنشينن و پريسا رو پاشون بنشينه و اگر اونها شل مي شدند و وامي رفتن ناراحت مي شد و مي گفت نشست يعني مثه بچه آدم بشينيد كه من رو پاتون بشينم كه خدا رو شكر اين عادت از سرش رفت چون واقعا اعصابش خرد ميشد.     اگه يه لحظه ازش غافل بشم ميره رو ميزه آشپزخونه و از اونجا روي سنگ اپن آشپزخونه كه واقعا خطرناكه اون عاشق بالا رفتن از هر جاييه.   عشقه هندونه   ليوان به ليوان كردنه مايعات رو دوست داره   از بين برنامه هاي كودك عمو پورنگ، فيتيله، جمعه به جمعه، پت و مت و اون مارمولكه كه نمي دونم اسمش چيه رو خيلي دوست داره ...
28 خرداد 1392