ديالوگ دو نفره
مامان : ميخوام يه قصه برات بگم يكي بود يكي نبود غير از خداي مهربون ........
پريسا در حاليكه دو تا دستشو ميزاره رو دهن من: صدا نده صدا نــــــــــــده
مامان:
__________________
مامان : از رو دسته مبل برو پايين خطر داره
پريسا: اذيت نكــــــــــــــــــن
مامان:
__________________
پريسا: آب لبات مخام
مامان: نبات نداريم بابا بخره بهت ميدم
پريسا : آب لبات
مامان: هر وقت رفتي خونه مامان جون اونجا بخور
پريسا: (با عصبانيت ميره سراغ تلفن و گوشي رو بر ميداره) مامان جون آب لبات مخـــــام
مامان:
خوبه تازه زبون باز كرده واي به حال چند سال كه چه عرض كنم چند ماه ديگه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی