خرابكاري
پريسا بعد از نهار خوردن گفت ماست ميخوام منم يه پياله بزرگ ماست گذاشتم جلوش و يه قاشق بهش دادم تا ماستها رو بخوره خودمم كل ظرفها رو جمع كردم و رفتم تو آشپزخونه تا ظرفها را بشورم وقتي برگشتم با صحنه اي مواجه شدم كه نميدونستم چكار كنم دو تا دست و صورت پر از ماست، روي سفره ماستها رو پخش كرده بود و به خاطر اينكه دستهاش رو تكون داده بود روي فرش اثرات ماست تا چندين كيلومتر بود. دعواش كردم و گفتم چرا اينكارو كردي (البته دعواهاي من تند نيست)و اون هم مثل هميشه:مامان معذرت ميخوام ديگه كار بد انجام نميدم اولين كاري كه كردم بردمش گذاشتمش تو دستشويي و گفتم اينجا بمون تا بيام و رفتم فرش و سفره و خرابكاريها رو پاك كنم . حالا پريسا تو دستشويي شعر ميخوند:الا كلنگ و تيشه مامان دوست دارم هميشه يعني بد جور خودشو تو دل آدم مي كنه كه در اوج عصبانيت ميخواي فقط بخوريش. وقتي بهش مي گم ميخورمت ميگه:نخوري منو ميگم پس ميزنمت ميگه نزني منو بوسم كن بعدشم از من درخت خواست منظورش كلم بروكلي ست