پريساپريسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
پدرامپدرام، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

پريسا و پدرام سلیمانی

باز اومدیم بعد از یه مدت نسبتا طولانی

مامان تنبل

1392/10/25 11:26
نویسنده : مامان نجمه
397 بازدید
اشتراک گذاری

يه مدت نبودم يعني ميومدم يه سر ميزدم و ميرفتم چند دليل داشت يكيش رفتن باباي پريسا به كربلا بود كه ما هم ديگه خونه نبوديم و رفتيم خونه مامان جون و مادر شوهرم . وقتي هم باباي پريسا از كربلا اومد همراه خودش ويروسه سرماخوردگي رو سوغات آورد كه منم بي نصيب نموندم و حسابي سرماخوردم مطمئنم يه ويروس عجيب بود چون كاملا ريه هام رو نشونه گرفت و اصلا تب و گلو درد نداشتم فقط يه صداي خشن پيدا كرده بودم با سرفه هاي عجيب و غريب كه دكتر گفت يه نوع برونشيته كه بعد از دوا و درمون كردن و خوردن يه عالمه قرص و شربت، دوباره يه مريضيه ديگه اومد سراغم كه حالتهاي مشابه ويار بارداري كه حالت تهوع داشتم و حوصله هيچ كاري رو نداشتم طوري كه ظرفهام رو دو روز نشسته بودم و خونم يه وضعي شده بود كه بيا و ببين از بوي غذاها بدم ميومد از آب سرد از نون و ... يعني حالتهاي بارداريم به سراغم اومده بود باباي پريسا هم اوج كاراش بود و شب دير ميومد خونه وقتي هم ميومد از فرط خستگي هيچكاري نمي كرد و مي گفت خونه تميزه تو وسواس گرفتي و حساسي و ... تا اينكه يه شب تصميم گرفتم كه كل خونه رو تميز كنم از ساعت حدود 10-11 شب تا 2 نصفه شب كل ظرفهامو شستم و آشپزخونمو تميز كردم و سراميك هاشو شستمو كل خونه رو مرتب كردم تا اتاق پريسا و بوفه اتاقشو كشوهاي كمدها و كمدهاي لباس و همه و همه . باور كردني نبود با اون حالي كه داشتم همه اون كارها رو بكنم فكر كردم اگه خونه تميز شه شايد حال منم بهتر شه كه البته بي تاثير نبود يعني چرا دروغ بگم خيلي تاثير داشت ولي هنوز اون ته تهاي دلم حالت بدي دارم آب دهنم زياده و بوي بعضي غذاها آزارم ميده سعي مي كنم كمتر بهش فكر كنم شايد بهتر شم. خلاصه همه اينها رو گفتم تا تنبلي خودم و پست نزاشتن براي دخملي رو توجيه كرده باشم تازه يه چيزه ديگه هم هست دوربينمون كه مشكل پيدا كرده بود و كارت حافظش رو نميخوند هنوز درستش نكرديم و فعلا از عكس خبري نيست البته با موبايل همسري عكس گرفتم از اين يه هفته پيش كه شهرمون از برف سفيدپوش بود ولي بايد ازش بگيرم و به كامپيوتر وصل كنم حالش نيست(برمي گرده به همون تنبلي و حال بدو...) اي كاش جور ميشد يه مسافرت ميرفتيم كه حالم عوض شه خيلي خوب ميشدخیال باطل

حالا از پريسا خانوم مامان بگم كه خيلي دختر طلاييه ماچاصلا اذيتم نمي كنه ماشالا به جونش البته طفلك چند روز اولي كه باباش نبود خروسك گرفت و 3-4 روز تب كرد همون روزاي اولي كه خونه مامانم بودم و بنده هاي خدا حسابي مزاحمشون شده بوديم و شب بيداري داشتيم چون اصلا تبش پايين نمي ميومد با شربت استامينوفن و همش در حال پاشويه و دستمال نم گذاشتن رو پيشوني و.... بوديم ولي كم كم خوب شد .

خب جونم بگه براتون از پريساي مامان كه واسه خودش خانوم شده گاهي منو با عزيزم يا عزيز دلم صدا ميزنه وقتي صداش ميزنم گاهي كه حالش خوب باشه ميگه جانم؟پريساي مامان الان كامل و درست صحبت مي كنه شعرهاي زيادي رو حفظه شعرهايي كه اخيرا ياد گرفته گل همه رنگش خوبه،ما كودكانيم شيرين زبانيم، دويدم و دويدم، جوجه جوجه طلايي و.... روي هم رفته  شايد 20 شعري رو حفظ باشه قصه تعريف مي كنه برام يه قصه كه براش تعريف كردم و حالا حفظه اينه(كه با زبون خودش اينجا مي نويسم)

يكي بود يكي نبود زير گنبد كبود هيشكي نبود

يه آقا فيله بود كه چشاش ضعيف بود

دم آقا روباهه پاي آقا پيشيه دم آقا خروسه رو له مي كرد

حيوانات جنگل تصميممممممم گرفتن آقا فيله رو ببرن دكتر(تصميم گرفتن گفتنش منو كشته واقعا خوددني ميشه وقتي اينو ميگهبغل)

آقا دكتر آقا فيله رو معاينه كرد و بهش عينك داد

آقا فيله چشاش خوب شد

قصه ما به سر رسيد كلاغه به خونش نرسيد رفتيم بالا دوغ بود اومديم پايين ماست بود قصه ما راست بود

قربون دختر نازم اينقدر قشنگ تعريف مي كنه كه دل آدمو ميبرهبغل

نقاشيهاش كه خورشيد خانوم و درخت و چوب كبريت و ابر به آدم كشيدنش اضافه شده و خيلي قشنگ مي كشه يه دفتر نقاشي داره كه ايشالا عكس بگيرم ميام ميزارم نقاشي هاشو.

از تلفن صحبت كردنش بگم كه مثل باباش از حرف كم نميارهچشمک  خدا نكنه تلفن دستش بياد چه تلفن درسته چه اسباب بازي چه موبايل هاي در حال كار و چه موبايل هاي از مد افتاده از كار افتاده و چه موبايل اسباب بازي همه و همه  شايد 30 دقيقه پشت هم حرف بزنهبه من زنگ بزن اولش كه حرف ميزنه  مثلا مي گه سلام خوب هستيد چه خبرا و.... كم كم يه زبون اختراعي مياد وسط، يه سري حرفهاي نا مفهوم كه با جديت خاصي به زبون مياره كه اصلا شك هم نمي كني كه اون طرف خط هيشكي نيست . تلفن خونه هم زنگ بزنه اول ايشون بايد صحبت كنه كه اگر مامان جون باشه 10 دقيقه اي باهاشون مي حرفه و احوال همه رو هم مي گيره.

دستشويي رفتن هم كامل كامل ياد گرفته خودش خودش رو بعده جيش ميشوره .دارم روش كار مي كنم كه شلوارشم خودش در آره و بعد پا كنه كه خودمم راحت بشم(تنبل خان تشريف دارم) ولي در اين زمينه ايشون تنبل تشريف داره و ميگه خودت در بيار خسته ميشم (تنبليش اعتراف مي كنم به مامانش رفتهخجالت)

شبكه پويا و برنامه كودك هم از علاقه منديهاشه كه دارم كنترل مي كنم و نميزارم خيلي ببينه. لالايي آخر شب شبكه پويا عاشقشه حتما بايد ببينه و تازگيا باهاش ميخونه

كتاب داستان هاش رو هم دوست داره ولي خودم حوصلم نميزاره براش بخونم بخاطر همين كم بهش ميدم چون اگر بدم بايد همشونو بدم و بعد گير سه پيچ كه بخون برام و همشونو بايد از اول تا آخر بخونم يكي هم نبايد از قلم بيفته و گاهي دوباره از اول . بخاطر همين فعلا كم ميشه بدم بهش كتاباشو تا اين عادت بد (واسه من البته) از سرش بره

خب ديگه خيلي حرافي كردم الان ساعت 8 و 25 دقيقه چهارشنبه 25 دي 92 هست و من امروز سحر خيز شدم ساعت 6 پاشدم و رفتم حموم و نشستم پاي كامپيوتر و اين پست رو نوشتم.

پريسا در اين لحظه 2 سال و 3 ماه و 24 روز سن دارد.

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (11)

مامان سهند و سپهر
25 دی 92 11:23
عزیزممممممممممممم چه عجب ناااازی آفرین به پریسا خانوممممممممم خیلی زبل شده ماشالا آفرین
توت فرنگی(مامان علیرضا)
25 دی 92 14:28
سلام عزیزم خدا رو شکر حال و هوات خوبه افرین به پریسای عزیزم که دیگه قشنگ حرف میزنه و نقاشی می کشه خصوصی
رضوان مامان رادین
26 دی 92 13:32
وای چه بیماری بدی گرفتید شما...خدا را شکر بهترید ماشا به پریسا جون ناناز خاله...حسابی هم سوغاتی کربلا خورده
مامان نجمه
پاسخ
ممنون عزيزم
شهره
26 دی 92 20:15
آفرین بخه دختر شیرین زبون کتاب خون
مهناز مامان ترلان کوچولو
27 دی 92 18:17
عزیزم چه شیرین زبون شده دخمل ناز نازی امیدوارم حال خودتون بهتر بشه همینطور دوربین هم درست شه تا نقاشیهای فرشته کوچولو رو ببینیم
مامانِ عسل
28 دی 92 10:59
چه خوب که این تعداد شعر را حفظه ... این نشون از حافظه قویش داره... اسپند فراموشتون نشه در مورد سرسره باید بگم فضاش خیلی زیاد نیست ... در مورد طرح هاش من قبلاً طرح های دیگه دیده بودم یه خورده پله هاش و سطح شیبش شیک تر بود اما اندازه دیگه بزرگترش را نتونستم پیدا کنم... ارتفاعش حدوداً 120 سانته و شیبش 180 سانت.... البته اینم بگم اینجا شهر کوچیکیه و تنها یه فروشنده از این اسباب بازی ها داره و قیمتهاش هم همه در حدود 70 تا 110 بودن... عسل که حسابی لذت میبره... تنها چیزی که اذیتم میکنه اینه که همه وسایل را میاره که بازی کنن... الان بیشتر از کتابهاش دوسش داره... به عبارتی برای عسل کاملاً مورد استفاده هست اما برای ما یه دردسره
مامان نجمه
پاسخ
ممنون عزيزم و ممنون از جوابت ولي خوبه خوشم اومد كه عسل جون اينقدر باهاش حال مي كنه منم تصميم گرفتم براش بخرم خب بياره چه اشكال داره عروسكاش باهاش بازي كنن
مامان ترنم
28 دی 92 12:22
سلام ماماني تنبل. نكنه واقعا خبريه؟؟ قربون اين گل دختر ناز كه اينقدر قشنگ قصه مي‌گه. راستي زيارت بابايي هم قبول.
مامان نجمه
پاسخ
سلام عزيزم نه بابا خبري نيست
(زهره)مامان فاطمه
28 دی 92 15:02
بسلامتی زیارت بابای پریساجونی قبول باشه حالا نجمه جون غیراز سرماخوردگی چی سوغاتی برات آورد؟؟؟؟؟؟؟؟ ماشااله به پریسای نازنینم ایشااله که همیشه سلامت باشین عزیزم
مامان نجمه
پاسخ
يه پارچه گيپور و يه چادر مشكي مجلسيممنون عزيزم
مامان علی
29 دی 92 13:37
ممنون عزیزم که به وبلاگ ما سر زدی،خودم همینطور فکر میکنم بس که می می میخوره سیر میشه و غذا نمیخوره،بهش آیروویت وزینک میدم، ماشاا.... چه دختری چه شیرین زبون راستی بچه ها از کی خوب صحبت میکنن؟پسر من کلمه میگه فعلا
مامان نجمه
پاسخ
,وقتي از شير بگيرينش مطمئن باشيد خوب ميشه. صحيت كردن بچه ها فرق مي كنه بعضيا زود و بعضي بچه ها ديرتر پريساي من از اون بچه هايي بود كه زود حرف زدن رو شروع كرد ولي پسر شما هم خوبه
مامان بنیتا
30 دی 92 2:22
ماشالا به پریسا خانوم شیرین زبون و باهوش که این همه شعرای قشنگ بلدهمامانی بالاخره گاهی پیش می یاد آدم حوصله کار کردن نداشته باشه ولی احیانا شما باردار نیستیچون علایمی که گفتین خیلیییی مشکوکه عزیزم خصوصی داری
مامان نجمه
پاسخ
ممنون عزيزم. نه باردار نيستم مطمنم. الان ديگه خدا رو شكر خوب شدم فكر كنم به خاطر آنتي بيوتيك هايي بود كه براي سرماخوردگي مي خوردم
نسرین
2 بهمن 92 2:08
وای چقدر شما هنرمندین پس! این پته بدوزی ( یا پته بافی؟) خیلی قشنگه که! فکر کنم ماهی یکی درست کنی ازینا پولدار بشی عزیزم! الکی چشم خودتو واسه بافتنی خراب نکن پس ! شما کرمانی هستین؟ چقدر چیز جالبی بود تا حالا ندیده بودم.
مامان نجمه
پاسخ
آره من كرمانيم آره پته هنر دستي گرانقيمتيه