مامان تنبل
يه مدت نبودم يعني ميومدم يه سر ميزدم و ميرفتم چند دليل داشت يكيش رفتن باباي پريسا به كربلا بود كه ما هم ديگه خونه نبوديم و رفتيم خونه مامان جون و مادر شوهرم . وقتي هم باباي پريسا از كربلا اومد همراه خودش ويروسه سرماخوردگي رو سوغات آورد كه منم بي نصيب نموندم و حسابي سرماخوردم مطمئنم يه ويروس عجيب بود چون كاملا ريه هام رو نشونه گرفت و اصلا تب و گلو درد نداشتم فقط يه صداي خشن پيدا كرده بودم با سرفه هاي عجيب و غريب كه دكتر گفت يه نوع برونشيته كه بعد از دوا و درمون كردن و خوردن يه عالمه قرص و شربت، دوباره يه مريضيه ديگه اومد سراغم كه حالتهاي مشابه ويار بارداري كه حالت تهوع داشتم و حوصله هيچ كاري رو نداشتم طوري كه ظرفهام رو دو روز نشسته بودم و خونم يه وضعي شده بود كه بيا و ببين از بوي غذاها بدم ميومد از آب سرد از نون و ... يعني حالتهاي بارداريم به سراغم اومده بود باباي پريسا هم اوج كاراش بود و شب دير ميومد خونه وقتي هم ميومد از فرط خستگي هيچكاري نمي كرد و مي گفت خونه تميزه تو وسواس گرفتي و حساسي و ... تا اينكه يه شب تصميم گرفتم كه كل خونه رو تميز كنم از ساعت حدود 10-11 شب تا 2 نصفه شب كل ظرفهامو شستم و آشپزخونمو تميز كردم و سراميك هاشو شستمو كل خونه رو مرتب كردم تا اتاق پريسا و بوفه اتاقشو كشوهاي كمدها و كمدهاي لباس و همه و همه . باور كردني نبود با اون حالي كه داشتم همه اون كارها رو بكنم فكر كردم اگه خونه تميز شه شايد حال منم بهتر شه كه البته بي تاثير نبود يعني چرا دروغ بگم خيلي تاثير داشت ولي هنوز اون ته تهاي دلم حالت بدي دارم آب دهنم زياده و بوي بعضي غذاها آزارم ميده سعي مي كنم كمتر بهش فكر كنم شايد بهتر شم. خلاصه همه اينها رو گفتم تا تنبلي خودم و پست نزاشتن براي دخملي رو توجيه كرده باشم تازه يه چيزه ديگه هم هست دوربينمون كه مشكل پيدا كرده بود و كارت حافظش رو نميخوند هنوز درستش نكرديم و فعلا از عكس خبري نيست البته با موبايل همسري عكس گرفتم از اين يه هفته پيش كه شهرمون از برف سفيدپوش بود ولي بايد ازش بگيرم و به كامپيوتر وصل كنم حالش نيست(برمي گرده به همون تنبلي و حال بدو...) اي كاش جور ميشد يه مسافرت ميرفتيم كه حالم عوض شه خيلي خوب ميشد
حالا از پريسا خانوم مامان بگم كه خيلي دختر طلاييه اصلا اذيتم نمي كنه ماشالا به جونش البته طفلك چند روز اولي كه باباش نبود خروسك گرفت و 3-4 روز تب كرد همون روزاي اولي كه خونه مامانم بودم و بنده هاي خدا حسابي مزاحمشون شده بوديم و شب بيداري داشتيم چون اصلا تبش پايين نمي ميومد با شربت استامينوفن و همش در حال پاشويه و دستمال نم گذاشتن رو پيشوني و.... بوديم ولي كم كم خوب شد .
خب جونم بگه براتون از پريساي مامان كه واسه خودش خانوم شده گاهي منو با عزيزم يا عزيز دلم صدا ميزنه وقتي صداش ميزنم گاهي كه حالش خوب باشه ميگه جانم؟پريساي مامان الان كامل و درست صحبت مي كنه شعرهاي زيادي رو حفظه شعرهايي كه اخيرا ياد گرفته گل همه رنگش خوبه،ما كودكانيم شيرين زبانيم، دويدم و دويدم، جوجه جوجه طلايي و.... روي هم رفته شايد 20 شعري رو حفظ باشه قصه تعريف مي كنه برام يه قصه كه براش تعريف كردم و حالا حفظه اينه(كه با زبون خودش اينجا مي نويسم)
يكي بود يكي نبود زير گنبد كبود هيشكي نبود
يه آقا فيله بود كه چشاش ضعيف بود
دم آقا روباهه پاي آقا پيشيه دم آقا خروسه رو له مي كرد
حيوانات جنگل تصميممممممم گرفتن آقا فيله رو ببرن دكتر(تصميم گرفتن گفتنش منو كشته واقعا خوددني ميشه وقتي اينو ميگه)
آقا دكتر آقا فيله رو معاينه كرد و بهش عينك داد
آقا فيله چشاش خوب شد
قصه ما به سر رسيد كلاغه به خونش نرسيد رفتيم بالا دوغ بود اومديم پايين ماست بود قصه ما راست بود
قربون دختر نازم اينقدر قشنگ تعريف مي كنه كه دل آدمو ميبره
نقاشيهاش كه خورشيد خانوم و درخت و چوب كبريت و ابر به آدم كشيدنش اضافه شده و خيلي قشنگ مي كشه يه دفتر نقاشي داره كه ايشالا عكس بگيرم ميام ميزارم نقاشي هاشو.
از تلفن صحبت كردنش بگم كه مثل باباش از حرف كم نمياره خدا نكنه تلفن دستش بياد چه تلفن درسته چه اسباب بازي چه موبايل هاي در حال كار و چه موبايل هاي از مد افتاده از كار افتاده و چه موبايل اسباب بازي همه و همه شايد 30 دقيقه پشت هم حرف بزنه اولش كه حرف ميزنه مثلا مي گه سلام خوب هستيد چه خبرا و.... كم كم يه زبون اختراعي مياد وسط، يه سري حرفهاي نا مفهوم كه با جديت خاصي به زبون مياره كه اصلا شك هم نمي كني كه اون طرف خط هيشكي نيست . تلفن خونه هم زنگ بزنه اول ايشون بايد صحبت كنه كه اگر مامان جون باشه 10 دقيقه اي باهاشون مي حرفه و احوال همه رو هم مي گيره.
دستشويي رفتن هم كامل كامل ياد گرفته خودش خودش رو بعده جيش ميشوره .دارم روش كار مي كنم كه شلوارشم خودش در آره و بعد پا كنه كه خودمم راحت بشم(تنبل خان تشريف دارم) ولي در اين زمينه ايشون تنبل تشريف داره و ميگه خودت در بيار خسته ميشم (تنبليش اعتراف مي كنم به مامانش رفته)
شبكه پويا و برنامه كودك هم از علاقه منديهاشه كه دارم كنترل مي كنم و نميزارم خيلي ببينه. لالايي آخر شب شبكه پويا عاشقشه حتما بايد ببينه و تازگيا باهاش ميخونه
كتاب داستان هاش رو هم دوست داره ولي خودم حوصلم نميزاره براش بخونم بخاطر همين كم بهش ميدم چون اگر بدم بايد همشونو بدم و بعد گير سه پيچ كه بخون برام و همشونو بايد از اول تا آخر بخونم يكي هم نبايد از قلم بيفته و گاهي دوباره از اول . بخاطر همين فعلا كم ميشه بدم بهش كتاباشو تا اين عادت بد (واسه من البته) از سرش بره
خب ديگه خيلي حرافي كردم الان ساعت 8 و 25 دقيقه چهارشنبه 25 دي 92 هست و من امروز سحر خيز شدم ساعت 6 پاشدم و رفتم حموم و نشستم پاي كامپيوتر و اين پست رو نوشتم.
پريسا در اين لحظه 2 سال و 3 ماه و 24 روز سن دارد.