دو روز غيبت پريسا و رهايي از پوشك
روز جمعه بعد از ظهر رفتيم خونه مامان جون. شب، پريسا ساعتاي 9.5 خوابش برد آخه خيلي خسته شده بود چون ظهر هم نخوابيده بود، وقتي مي خواستيم برگرديم خونه مون، مامان جون گفت: بزاريد اينجا بمونه، اولش دلم نميومد كه بزارمش بعد ديدم ممكنه بيدار شه و بد خواب شه گذاشتم همونجا بمونه از طرفي هم گفتم يك روز به خودم استراحت بدم آخه تويه مقاله نوشته بود مادر دو روز از هفته بايد بچش رو پيش كس ديگه بزاره و از استرس دور باشه ...
بقيه داستان در ادامه مطلب
فرداي اون روز زنگ زدم مامان جون، گفتم دخترمو ميارين يا خودمون بيايم بياريمش . مامان جون گفت حالا فعلا بزارين باشه بعد از ظهر مياريمش. بعد از ظهر گذشت و شب شد و خبري نشد اين بار زنگ زدم گفتم ما خودمون ميايم ميبريمش. بابا جون گفت : حالا بزاريد امشبو هم بمونه. شنبه هم اونجا بود . امروز يعني يكشنبه ساعتاي يازدهي بود كه پريسا رو آوردن. وقتي اومد من واكنشي نشون ندادم ببينم خودش چكار ميكنه .از اين ور اتاق ميدويد اونور اتاق مي گفت 1-2-3 هي خوشحالي ميكرد انتظار داشت من بغلش كنم و ببوسمش،منم بغلش كردم و بوسيدمش بعد شروع كرد به نقاشي بعد گفت يكي يكي اسباب بازياشو بيارم فكر كنم دلش براشون تنگ شده بود. مامان اين دو روز پوشكش نكرده بود فقط وقتي مي بردتش بيرون پوشكش مي كرد.
حالا منم تصميم گرفتم پوشكش نكنم ببينم موفق ميشم يا نه. تا الان كه بعد از ظهره هر چي بردمش دستشويي و منتظر شدم تا جيش كنه جيش نكرده ظهر تو شلوارش جيش كرد كه خدا رو شكر روي قاليچه كوچيك دم در بود كه شستمش. 1 ساعت بعدشم تو شلوارش پي پي كرد كه بازم زود فهميدم و به جايي سرايت نكرد. جالبه همچين كه كارشو ميكنه ميگه جيش. منم نميدونم چجوري با اين مسئله كنار بيام اصلا دوست ندارم وسايل زندگيم نجس بشه شوهرم كه ديگه بدتر از من. اميدوارم زودتر ياد بگيره و خبر بده. واي گاهي فكر مي كنم اگه بريم خونه كسي و جيش كنه من از خجالت آب ميشم واي خدا اون روز رو نياره.
جالبه كه دختر من اگه از من دور بشه اصلا بهانه مامان و باباشو نمي گيره اصلا يادش نمياد كه مامان بابايي داره انگار نه انگار. تازه نه الان همون موقع كه شير هم ميخورد همينجوري بود اگه من ميزاشتمش خونه مامان جون يا مادر اصلا ياد من نمي كرد فقط وقتي منو مي ديد يادم مي افتاد و ميومد تو بغلم كه شير بخوره فكر كنم فقط منو واسه شير مي خواست.
البته من به خودم وابستش نكردم شايد دليلش اين باشه ولي خوب يه ذره دلبستگي كه بايد باشه مگه نه؟؟