پريساپريسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره
پدرامپدرام، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

پريسا و پدرام سلیمانی

باز اومدیم بعد از یه مدت نسبتا طولانی

دو روز غيبت پريسا و رهايي از پوشك

1392/4/9 16:52
نویسنده : مامان نجمه
360 بازدید
اشتراک گذاری

روز جمعه بعد از ظهر رفتيم خونه مامان جون. شب، پريسا ساعتاي 9.5 خوابش بردخواب آخه خيلي خسته شده بود چون ظهر هم نخوابيده بود، وقتي مي خواستيم برگرديم خونه مون، مامان جون گفت: بزاريد اينجا بمونه، اولش دلم نميومد كه بزارمشنگران بعد ديدم ممكنه بيدار شه و بد خواب شه گذاشتم همونجا بمونه از طرفي هم گفتم يك روز به خودم استراحت بدم آخه تويه مقاله نوشته بود مادر دو روز از هفته بايد بچش رو پيش كس ديگه بزاره و از استرس دور باشه ...

بقيه داستان در ادامه مطلب


فرداي اون روز زنگ زدم به من زنگ بزنمامان جون، گفتم دخترمو ميارين يا خودمون بيايم بياريمش . مامان جون گفت حالا فعلا بزارين باشه بعد از ظهر مياريمش. بعد از ظهر گذشت و شب شد و خبري نشد اين بار زنگ زدم گفتم ما خودمون ميايم ميبريمش. بابا جون گفت : حالا بزاريد امشبو هم بمونه. شنبه  هم اونجا بود . امروز يعني يكشنبه ساعتاي يازدهي بود كه پريسا رو آوردن. وقتي اومد من واكنشي نشون ندادمخنثی ببينم خودش چكار ميكنه .از اين ور اتاق ميدويد اونور اتاق مي گفت 1-2-3 هي خوشحالي ميكرد هوراانتظار داشت من بغلش كنم و ببوسمشبغل،منم بغلش كردم و بوسيدمش بغلبعد شروع كرد به نقاشي بعد گفت يكي يكي اسباب بازياشو بيارم فكر كنم دلش براشون تنگ شده بود. مامان اين دو روز پوشكش نكرده بود فقط وقتي مي بردتش بيرون پوشكش مي كرد.

حالا منم تصميم گرفتم پوشكش نكنم ببينم موفق ميشم يا نه. تا الان كه بعد از ظهره هر چي بردمش دستشويي و منتظر شدم تا جيش كنه منتظرجيش نكرده ظهر تو شلوارش جيش كرد كه خدا رو شكر روي قاليچه كوچيك دم در بود كه شستمش. 1 ساعت بعدشم تو شلوارش پي پي كرد كه بازم زود فهميدم و به جايي سرايت نكرد. جالبه همچين كه كارشو ميكنه ميگه جيش. منم نميدونم چجوري با اين مسئله كنار بيام ناراحتاصلا دوست ندارم وسايل زندگيم نجس بشهنگران شوهرم كه ديگه بدتر از من. اميدوارم زودتر ياد بگيره و خبر بده. واي گاهي فكر مي كنم اگه بريم خونه كسي و جيش كنه من از خجالت آب ميشم واي خدا اون روز رو نيارهخجالت.

جالبه كه دختر من اگه از من دور بشه اصلا بهانه مامان و باباشو نمي گيره اصلا يادش نمياد كه مامان بابايي داره انگار نه انگارخنثی. تازه نه الان همون موقع كه شير هم ميخورد همينجوري بود اگه من ميزاشتمش خونه مامان جون يا مادر اصلا ياد من نمي كردخنثی فقط وقتي منو مي ديد يادم مي افتاد و ميومد تو بغلم كه شير بخوره فكر كنم فقط منو واسه شير مي خواستنیشخند.

البته من به خودم وابستش نكردم شايد دليلش اين باشه مژهولي خوب يه ذره دلبستگي كه بايد باشه مگه نه؟؟متفکر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان مانلی
10 تیر 92 2:03
سلام عزیزم منم لینکتون کردم اگر به مانلی رآی دادید بهم خبر بدید ممنون میشم
زهره(مامان فاطمه)
11 تیر 92 8:02
عزیزم کاملا درکت میکنم فاطمه منم همینطوره .میدونی احساس میکنم بچه هایی که مامان بزرگها وپدربزرگاشون پیششونن (منظورم اینه که یه شهر دیگه نیستن)اینجوری اند یعنی همه محبتشون روخرج مامان وبابای خودشون تنها نمیکنن .ولی من هیچ وقت نمیتونم بودن فاطمه بخوابم شاید به قول تو اون هیچیش نشه ولی من نمیتونم.حالا بلاخره از پوشک گرفتیش اگر گرفتیش بگو منم اقدام کنم البته دوبار اقدام کردم ولی پروژه باشکست مواجه شد

فعلا دارم ادامه ميدم ببينم به كجا ميرسه
TLP
11 تیر 92 11:12
سلام . ممنون از این که به TLP سر زدید . هدف از ایجاد این وبلاگ فعلا ایجاد یه وب تفریحی برای بازدید کنندگان هست ولی در آینده مسابقات و برنامه های جالب تری به اون اضافه میشن . برای دسته بندی هم برای همه ی کسایی که تصاویر مورد نظرشون رو برای من بفرستن یه قسمت جدا درست می کنم . ولی برای این کار به حمایت بقیه افراد نیازمندم . شما خودتون می تونید اولین نفر برای این کار باشین . TLP
زهره(مامان فاطمه)
15 تیر 92 9:13
نجمه جونم .فکر کنم هنوز یکم فرصت داریم .چون اینطوری فایده نداره .چون فاطمه هم همینطوره تازه دستشویی که میبرمش نمیشینه بعضی اوقات میشینه دقیقا موقعی که باید بشینه پامیشه ایستاده کارشو میکنه که من اصلا دوست ندارم الان به مامانای دیگه که تو وبلاگ سرزدم میبینم مثلا 1ماه از فاطمه بزرگترن تازه دارن اقدام میکنند