پريساپريسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
پدرامپدرام، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

پريسا و پدرام سلیمانی

باز اومدیم بعد از یه مدت نسبتا طولانی

22 ماهگيت مبارك

  پريسا جونم 22 ماهگيت مبارك شايد اگر اين ني ني وبلاگ نبود هيچوقت گذر ايام رو به اين شكلي كه الان حس مي كنم متوجه نمي شدم همين چند پست قبل بود كه ماهگرد 21 دخترم رو مطلب گذاشتم و واقعا اين جمله درسته كه "و چه قدر زود دير مي شود" در پايان بيست و يكمين ماه تولد پريسا جان مهارتهايي رو به دست آورده چند تا از كتابهاي شعرشو با كمك من مي خونه و حفظه.الان حدود 9-10 شعر كودكانه رو بلده و با كمك من ميخونه. از پوشك هم نتونستم بگيرمش و فعلا بي خيالش شدم. دو روز پيش كه براي افطاري جايي مهمون بوديم سر سفره همه مشغول خوردن بودن و تنها سخنران ايشون بود. مي گفت: (آلو سياه رو نشون ميداد) مامان هلووووه؟؟؟؟ها ؟ها؟ (خرما )مامان خرمايه؟ ها؟ها...
29 تير 1392

...

امروز روز دوم ماه رمضانه و من فردا مهمون دارم . الان پريسا و باباش خوابن(ساعت 4:41) . اين چند روزي كه مطلبي ننوشتم چون رم ريدرم خرابه و نميتونم عكسي از پريسا بزارم و منم دوست دارم هميشه عكس بزارم. البته اين چند روز سرمم شلوغ بود دو روز قبل از ماه رمضان، مادر شوهرم همسايه هاشو و دختراشونو دعوت كرده بود (مهموني دوره شون)و آش درست كرده بود منم رفته بودم كمكشون . همسايه هاي با حالي دارن خيلي شوخ و بامزه ان.  دختراشونم همه ازدواج كردن و بچه دارن و پريسا حسابي با هاشون بازي كرد و اون روز خيلي بهش خوش گذشت . ادامه مطلب   وز بعد هم خونه مامانم بوديم كه سعيده هم بود تا شب اونجا بوديم. مامان جون مي گفت پريسا رو بزارين بمونه ولي دل...
20 تير 1392

دو روز غيبت پريسا و رهايي از پوشك

روز جمعه بعد از ظهر رفتيم خونه مامان جون. شب، پريسا ساعتاي 9.5 خوابش برد آخه خيلي خسته شده بود چون ظهر هم نخوابيده بود، وقتي مي خواستيم برگرديم خونه مون، مامان جون گفت: بزاريد اينجا بمونه، اولش دلم نميومد كه بزارمش بعد ديدم ممكنه بيدار شه و بد خواب شه گذاشتم همونجا بمونه از طرفي هم گفتم يك روز به خودم استراحت بدم آخه تويه مقاله نوشته بود مادر دو روز از هفته بايد بچش رو پيش كس ديگه بزاره و از استرس دور باشه ... بقيه داستان در ادامه مطلب فرداي اون روز زنگ زدم مامان جون، گفتم دخترمو ميارين يا خودمون بيايم بياريمش . مامان جون گفت حالا فعلا بزارين باشه بعد از ظهر مياريمش. بعد از ظهر گذشت و شب شد و خبري نشد اين بار زنگ زدم گفتم م...
9 تير 1392

دوستان پریسا

تو این پست قصد دارم نام و در صورت داشتن عکس ، عکس دوستای پریسا رو بزارم. پریسا همه بچه هارو خیلی دوست داره اما از بین اونها کسانی که اسمشونو زیاد میبره و موقع خواب با گفتن اسم تک تک شون به خواب میره را در ادامه مطلب آوردم. این گل تقدیم به همه دوستای خوب پریسا عکس پریسا در ١سال و ٨ ماهگی فاطمه دختر عمو محسن= پاتته         ٤سالشه آرمین پسر عمو حسین=آد(در واقع پریسا نام داداش آرمین یعنی عادل رو مگه)      ٥ سالشه   ستایش دختر  دختر خاله من      ٢ساله   پارسا وزهراسادات که با اینکه زیاد نمیبینشون ولی ی...
26 خرداد 1392

ماجراي پريسا و آزمايشگاه و بازي بعد از اون

ديروز و امروز مزاحم مامان جون شديم تا با هم به آزمايشگاه بريم چون هم من و هم پريسا يك آزمايش خون واسه چك آپ داشتيم پريسا خيلي اذيت شد بخصوص قسمت خون گرفتن كه از بس پرستار سوزن سرنگ رو توي دستش اين ور و اونور كرد تا خون بيشتري بگيره بچم خيلي گريه كرد و صداي گريه اش توي آزمايشگاه پيچيده بود . انشاالله كه پريسا صحيح و سالم باشه و واقعا سلامتي يكي از باارزشترين نعمت هاي خداست كه بايد قدر اونو بدونيم. بعد به خونه مامان جون رفتيم و براشون مهمون اومد زن آقا دايي و دختر خالم با دخترش ستايش كه 3 ماه از پريسا بزرگتره كه خيلي با هم بازي كردن و بهشون خوش گذشت كه آخرشم دو تاشون با هم از فرط خستگي خواب رفتن كه در ادامه مطلب  عكساشونو گذاشتم. ...
22 خرداد 1392

سلموني مادر

روز جمعه براي اولين بار موهاي پريسا رو كوتاه كرديم (من به كمك مادر و يا بهتر بگم مادر به كمك من)هر چقدر صبر كردم موهاش بلند شه كه  بتونم گل و گيره و كليپس و ... بزنم  ديدم اصلا دوست نداره وسيله اضافي تو موهاش باشه واقعا كه ... يه عالمه گل و گيره و ... خريده بودم ادامه مطلب را ببينيد . از طرفي مي گفتم بزرگتر شه كه رو صندلي بشينه تا يه مدل قشنگ كوتاهش كنم  اما مادر (مادر باباي پريسا)  كه خودش آرايشگره  نقشه هاي منو نقش بر آب كردن البته  قبلا ازم پرسيده بودن و منم رضايتمو زباننا اعلام كرده بودم  ولي ... بنابراين وقتي پريسا پيششون بود و خواب رفته بود دست به قيچي مي شن ( غافل از اينكه پريسا موقع خو...
18 خرداد 1392

از شير گرفتن پريسا(2)

واي خداي من اصلا فكر نمي كردم از شير گرفتن بچه اين قدر سخت باشه هم تصميم بر اين كار و هم تداومش واقعا مشكله . آخه پريسا از يك طرف غذا نميخورد و همش چسبيده بود به من و شير مي خواست و من واقعا داشتم كم مي آوردم از طرف ديگه هنوز اسال و هشت ماهشه و من عذاب وجدان داشتم كه بهش شير ندم به خاطر همين تصميم گرفتم .... ادامه مطلب فقط شبها بهش بدم الان كه 3 - 4 روز گذشته مي بينم اصلا كار خوبي نكردم چون بچم دچار دو گانگي شده بود بنابراين ديشب ديگه تصميم گرفتم شير بهش ندم واي كه چقدر داد و بيداد راه انداخت مگه خواب مي رفت تا ساعت 3 بيدار بود بعد دوباره ساعتاي 5 بود كه بيدار شد و دوباره گريه كرد .  شنيدم كه شيشه شير دادن هم خوب نيست و عادت مي...
10 خرداد 1392