ماجراي پريسا و آزمايشگاه و بازي بعد از اون
ديروز و امروز مزاحم مامان جون شديم تا با هم به آزمايشگاه بريم چون هم من و هم پريسا يك آزمايش خون واسه چك آپ داشتيم پريسا خيلي اذيت شد بخصوص قسمت خون گرفتن كه از بس پرستار سوزن سرنگ رو توي دستش اين ور و اونور كرد تا خون بيشتري بگيره بچم خيلي گريه كرد و صداي گريه اش توي آزمايشگاه پيچيده بود.
انشاالله كه پريسا صحيح و سالم باشه و واقعا سلامتي يكي از باارزشترين نعمت هاي خداست كه بايد قدر اونو بدونيم.
بعد به خونه مامان جون رفتيم و براشون مهمون اومد زن آقا دايي و دختر خالم با دخترش ستايش كه 3 ماه از پريسا بزرگتره كه خيلي با هم بازي كردن و بهشون خوش گذشت كه آخرشم دو تاشون با هم از فرط خستگي خواب رفتن كه در ادامه مطلب عكساشونو گذاشتم.
ديروز و امروز مزاحم مامان جون شديم تا با هم آزمايشگاه بريم چون هم من و هم پريسا يك آزمايش خون واسه چك آپ داشتيم ديروز كه رفتيم موفق نشديم چون فكر نمي كرديم آزمايش نياز به وقت قبلي داشته باشه و براي هفته بعد بهمون وقت داد بنابراين مجبور شديم به خونه بر گرديم اما يك فايده واسه پريسا داشت و اون اينكه به يك پارك توي مسيرمون رفتيم و به پريسا خيلي خوش گذشت و به قول خودش سوسوله بازي كرد .
امروز صبح زود يك آزمايشگاه ديگه كه نياز به وقت قبلي نداشت رفتيم خيلي شلوغ بود و پريسا اذيت شد بخصوص قسمت خون گرفتن كه از بس پرستار سوزن سرنگ رو توي دستش اين ور و اونور كرد تا خون بيشتري بگيره بچم خيلي گريه كرد و صداي گريه اش توي آزمايشگاه پيچيده بود.
انشاالله كه آزمايشهاي دوتامون مشكلي نداشته باشه و بخصوص پريسا صحيح و سالم باشه و واقعا سلامتي يكي از باارزشترين نعمت هاي خداست كه بايد قدر اونو بدونيم.
بعد به خونه مامان جون رفتيم و براشون مهمون اومد زن آقا دايي و دختر خالم با دخترش ستايش كه 3 ماه از پريسا بزرگتره كه خيلي با هم بازي كردن و بهشون خوش گذشت كه آخرشم دو تاشون با هم از فرط خستگي خواب رفتن.
همونطور که گفتم روز قبل هم به پارک رفتیم که چند تا از عکساشو میزارم