پريساپريسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
پدرامپدرام، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

پريسا و پدرام سلیمانی

باز اومدیم بعد از یه مدت نسبتا طولانی

2 سال و 8 ماه و 14 روزگي

نميدونم چرا جور نميشه كه اينجا از پريسا عكس بزارم قبلا كه دوربين خراب بود و بعد درستش كردم. رم ريدر خراب شد خريدم. و حالا USP رو كامپيوتر نميخونه و اينه كه باز بدون عكس پست جديد مي گذارم... پريسا مثل هميشه شيرين زبونه خيلي خيلي احساساتيه ذره اي نميتونه اخم يا عصبانيت من يا باباشو ببينه خيلي خيلي خيلي ناراحت ميشه نميدونم به كي رفته اينقدر حساسه...وقتيكه باهاش نرم و آروم صحبت مي كنم ميگه:مامان دوستم داري؟برم اخم نمي كني؟نميدونم چرا اين سوالو مي كنه من كه زياد براش اخم نميكنم؟؟ولي اصلا طاقت همون يه ذره اخم رو هم نداره...وقتي ميخواد با من خيلي عشقولانه حرف بزنه كه معمولا دو سه بار در روز اتفاق مي افته بهم ميگه:عزيززززززززم دختررررررررم قشنگمممم...
13 خرداد 1393

شيرين زبوني

٢ سال و 6 ماه و 28 روز دختر ما تو ايام عيد به جاي عيدتون مبارك مي گفت تولدت مبارك.چون سر سفره هفت سين شمع روشن مي كردم ميگفت مامان تولدت مباركه؟؟؟ ........................................................................ پريسا موقع خواب در حاليكه من خودمو به خوابم زدم ميگه: مامان بخواب . چشماتو ببند من جوابشو نميدم يعني خوابم پريسا:مامان خوابيدي؟چشماتو بستيدي؟ ........................................................................ من تل پريسا رو زدم تو سرم. پريسا با حالت عصباني:مامان تل منو زدي؟ من با خونسردي و مهرباني: آره دخترم پريسا: من بهت اجازه دادم؟(منظورش اينه كه حتما اجازه گرفتي؟) ميگم :پريسا اجازه ميديكه تلتو ب...
30 فروردين 1393

مژده دهيد باغ را بوي بهار ميرسد...

روزها و ماهها و سالها از پي هم مي گذرند جشن تولدها، عيدهاي نوروز ، روزهاي اول مدرسه ،جشن ازدواجها و سالگردهاي ازدواج و ... . زندگي پر است از همه اين روزهاي شاد و روزهاي غمگيني چون بيماري ها و دعواها و قهر ها ، مرگ عزيزان . روزهاي غمگين شايد پر باشد از گريه ها و سرزنشها و داد و قيلها . اما زندگي با همه روزهاي تلخ و شيرينش زيباست. هر عيد نوروز به اين فكر مي كنم كه در سالي كه گذشت چه چيزهايي ياد گرفتم و به تجربه هايم افزوده شد . امسال براي من پر بود از روزهاي شيرين و تلخ كه تلخ ترينش فوت مادربزرگم بود كه اميدوارم خداوند بيامرزدش و پر بود از چيزهاي زيادي كه ياد گرفتم. امسال زندگي به من بيش از سالهاي ديگر درس زندگي داد و احساس مي كنم با تجربه ت...
28 اسفند 1392

ناف

پريسا تو دستشويي نشسته و انگشتشو كرده تو نافش پريسا: مامان نيگا مه مه دارم من: اين كه مه مه نيست نافه پريسا :مامان تو هم ناف داري؟ من:بله منم دارم. ولي از تو خيلي خوشگله پريسا:آره نافه من خوشگله بابام برام خريده من: قربونت برم من با اون ناف خوشگلت ------------------------------------------------------------------ پريسا بدون مقدمه پريسا:مامان آمبولانس من:آمبولانس چيه؟(تا به حال در مورد آمبولانس باهاش حرف نزدم) پريسا:باب اسفنجي با آمبولانس رفت. من:آمبولانس چيه؟ پريسا:آمبولانس ماشينه من:آفريننننننننننننننن ماشالاااااااااااااااااا   پريسا در 2 سال و 5 ماه و 19 روزگي ...
21 اسفند 1392