پريساپريسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
پدرامپدرام، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

پريسا و پدرام سلیمانی

باز اومدیم بعد از یه مدت نسبتا طولانی

افتخارم این است که مادرم

1392/4/29 16:20
نویسنده : مامان نجمه
293 بازدید
اشتراک گذاری


دلت که می‌گیرد
گریان

آه که می‌کشی، زار می‌زنم؛
لبخند می‌زنی، ذوق می‌کنم ... 

ازابتدا
جزئی از همیم؛
درد می‌کشم
به دنیا می‌آیی ...

کودک هستی، هم‌بازی‌ات هستم؛
مدرسه می‌روی، هم‌کلاسی‌ات؛
بزرگ می‌شوی، دوست بی‌کلک...

و بزرگتر که می‌شوی
غریبه می‌شوم ،،گاهی ...

یادت نرود،
من همانم که هم بازی تو بوده‌ام
همانقدر کودک
همانقدر ساده که هرچه گفته‌ای، باور کرده‌ام
من عوض نشده‌ام ... تو بزرگ شده‌ای ...
و هرچه بزرگتر، دورتر
و هنوز لبخند را بر چهره دارم!

من همانم که هستم
بارها چشم گذاشته‌ام و تو قایم شده‌ای
خودم را به ندیدن زده‌ام، تو برده‌ای 
و لبخند زده‌ام !


حتی وقتی نوبت تو می‌شود بگویی دوستت دارم ،

من میگویم ،، دوستت دارم . .

چه بگویی چه نگویی!

همین بس است
من مادرم ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

منصوره مامان زهره
29 تیر 92 17:36
خدایا شکرت بابت این نعمت بزرگ!
انسیه نظری
29 تیر 92 18:04
سلام ممنون که با من همراهی ، شعرت یا متنت هم خیلی قشنگ بود ،سوال خوبت رو به صورت عمومی مطرح کردم خیلی ممنون سوال خوبی بود کوچولوی نازت رو از طرف من ببوس . من رای گیری رو گذاشتم برای روز آخر ولی یکی از اونهایی که بهش رای می دم دختر گل شماست اونم به خاطر مامان گلش که همیشه با منه .


مرسي مهربون
زهره(مامان فاطمه)
30 تیر 92 9:42
خیلی جالب وقابل تامل بود