پريساپريسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
پدرامپدرام، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

پريسا و پدرام سلیمانی

باز اومدیم بعد از یه مدت نسبتا طولانی

گفتگوي دو نفره

پريسا: مامان عدس پولو مخام من: عدس پلو نداريم . گرسنته؟ پريسا: هام . برمج مخام من: برنج نداريم. پريسا: غذا مخام هندونه مخام من. پلو و مرغ داريم . ميخواي؟ پريسا: هام برمج و مرغ مخام من: ( بخاطر پلو و برنج) بعد از اينكه خورده و سير شده ميگه دوباره مخام و من دوباره براش آوردم و همش رو ريخت تو ليوان آبش من: چرا اينكار رو كردي دوستت ندارم باهات قهرم (البته ميدونم كه نبايد اين حرفو بزنم) پريسا: مامان سلـــــــام، مامان بوس، سلــــــــــــام مامان دوست دالم من: منم دوست دارم قربون دختر نازم                             &nb...
19 شهريور 1392

without picture

از امروز ديگه از عكس خبري نيست چون بابا جون اينا رفتن مشهد و دوربينمون رو بردن يعني در واقع دوربين خودشون رو كه هميشه پيش ماست رو بردن . و عكسهاي گردش به روستاي سه كنج هم توش بوده بنابراين نميشه عكساي اون روز رو هم گذاشت. ديروز واسه پريسا توپ و لوگو و يه اسباب بازي ديگه بنام گل ساز خريدم كه همش سر گرمه و كاري به كار من نداره بخصوص اون خونه سازي كه خيلي خيلي خوشش اومده ميگن از اين خونه سازي ها تا قبل از دو سالگي نبايد به بچه ها داد منم به خاطر همين براش نگرفته بودم ولي خب هنوز يكماه مونده تا دو سالگيش كه تخفيف دادم و در اختيارش گذاشتم. الام كه دارم تايپ مي كنم پريسا داره با عشق فراوون بستني مي خوره بستني رو ديشب براش خريدم اما از روزي كه از ...
4 شهريور 1392

23 ماهگيت مبارك

سلام به همه دوستاني كه تو اين چند روز جوياي حالم بودن عزيزان فكر نكنم بيشتر از يك هفته غيبت داشتم ممنون از همتون كه بهم سرزدين بصورت كاملا تصادفي وقتي يه نيگا به سن پريسا در بالاي وبلاگ انداختم ديدم نوشته 1 سال و 11 ماه و 0 روز . و فهميدم پريساي مامان 23 ماهه شده و يك ماهه ديگه بيشتر تا 2 ساله شدنش نمونده (  بدو اومدم تا يه پست بزارم) سالها و ماها و روزها و ساعتها از پي هم مي گذرند و بچه ها بزرگتر ميشن و ما مامانا پيرتر ميشيم يا بهتره براي نا اميد نشدن بگم ما مامانا هم بزرگتر و با تجربه تر ميشيم. دختر مامان 23 ماهگيت مبارك الان كه دارم مينويسم ساعت 4 بامداده و من كه روز قبل همش خوابيده بودم و بي حال بودم الان خوابم...
31 مرداد 1392

مسابقه ني ني شكمو

بالاخره نتايج نهايي ني ني شكمو هم اعلام شد و پريساي ما از بين 753 نفر با 128 راي 185 ام شد خب تعداد رايهامون بد نبود و از همه دوستان و فاميل و همكار و ني ني وبلاگي هايي كه بهمون راي دادن خيلي ممنونيم ولي يك نتيجه اي كه گرفتم اينكه ديگه شركت نكنم چون خرجش به دخلش نمي ارزه مسابقه تموم شد و اين عكس پريسا كه مدتي تو پست ثابتمون بود هم برداشته ميشه و اون نوار نارنجي تبليغي ني ني شكمو هم خدا رو شكر رفته. ...
23 مرداد 1392

اين چند روز

اين چند روز پريسا حسابي سرگرمه يه روز كه باباجون اينا اومدن خونه مون پريسا بغلشون شد و پايين نيومد و همراهشون رفت و شب همونجا خوابيد تا فردا شبش اونجا بود. پسر عمو حسن هم كه از يزد اومده بودن و يه روز هم پيش هم بودن و حسابي بازي كردن . ديشب هم كه رفتيم پارك مادر و اونجا تاب و سرسره بازي مي كرد ديگه حسابي تو سرسره بازي مهارت پيدا كرده . براي اولين بار ترامبولين(بپر بپر) هم رفت اولش كه بلد نبود و يكم مي ترسيد تا اينكه باباش هم رفت پيشش و دستشو گرفت تا خواست ياد بگيره وقت تموم شد كه آقاهه اجازه داد بيشتر بمونه نميدونم چرا نمي پريد چون تو خونمون رو تخت ما همش بپر بپر مي كنه. امروز روز بيكاريش بود كه بابا جون اينا اومدن خونه مون از صبح تا ظهر پ...
23 مرداد 1392

ديالوگ دو نفره

مامان : ميخوام يه قصه برات بگم يكي بود يكي نبود غير از خداي مهربون ........ پريسا در حاليكه دو تا دستشو ميزاره رو دهن من: صدا نده صدا نــــــــــــده مامان: __________________ مامان : از رو دسته مبل برو پايين خطر داره پريسا: اذيت نكــــــــــــــــــن مامان: __________________ پريسا: آب لبات مخام مامان: نبات نداريم بابا بخره بهت ميدم پريسا : آب لبات مامان: هر وقت رفتي خونه مامان جون اونجا بخور پريسا: (با عصبانيت ميره سراغ تلفن و گوشي رو بر ميداره) مامان جون آب لبات مخـــــام مامان: خوبه تازه زبون باز كرده واي به حال چند سال كه چه عرض كنم چند ماه ديگه ...
10 مرداد 1392

پريسا و بازي جديد

اينم بازي جديد پريسا كه با گيره هاي لباس انجام ميده . يكيشو تو عكس مي بينيد . كارهاي ديگه هم انجام ميده مثلا همشونو به پشت همديگه وصل مي كنه يا به جاهاي مختلف وصل مي كنه . هر طور شده خودشو سرگرم مي كنه   ...
9 مرداد 1392