سلام من پریسا هستم من به سن تکلیف رسیدم اما خیلی وسواسی ام تا اینکه میرم خونه مامان جونم یهو شوهر خاله ام میاد اونجا. تا اینکه در میزنه دلم میلرزه میگم وای خدا وای چکار کنم؟! چادرملو بدین بپوشم بعد بابابزرگم میاد میگه در رو باز کنم من میگم نه نه!! هنوز چادرمو نپوشید بعد که مامان جونم چادرملو بهم میده وقتی می پوشم میگم بابا جونم در رو باز کنه بعدش یه دفعه می بینم پرهام 6 ساله و پویا 2 ساله جلو چشای منن. بعد همش دلم میخاد باهاشون بازی کنم ولی میگم منت کشی نمی کنم ولش کن بعدش همش نیم ساعت صبر می کنم بعد میکنم اینا که نیومدن منت کشی میگم خودم میرم با اینا بازی کنم. ظهرها که پویا اونجاست وقتی ظهرها میان دنبالش پرهامم میخان ببرن پرهام همش میگه ربع...